سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳ - 15:26 - مرضیه احرامی -
...
مدام به خودم هی می زنم که چیزهای خوب یادم نرود. مدام چشمهایم را می بندم و به دلم یاد می آورم که چیزهای خوب و آدمهای خوب و حرفهای خوب یعنی چه. دلم شده است یک تکه سنگ کوچک و تنها. می تپد اما نه سرخوشانه . حس می کنم دارم خودم را فراموش می کنم. یا شاید فراموش کرده ام، فراموش شده ام. جهان با همه پهناوری و بزرگی اش شده است یک کف دست، یک کاناپه، یک اتاق، یک خانه. و من روح سرگردانی که مدام راه می روم، فکر می کنم، با خودم حرف می زنم و خوشحال نیستم. این روزها حتی غمگین هم نیستم. این روزها هیچم. یک هیچ بزرگ و کشدار.
هی پروانه کوچک