مي خواستم بنويسم كسي اندازه ي من نمي داند حال خوب يعني چه اما نظرم عوض شد. بهتر است بنويسم من حال خوب را مي شناسم اينقدر كه حال بد عميق را تجربه كرده ام. شايد همه ي آدمها حال بد را تجربه كنند اما اينكه بعدش اين بيرون آمدن چه تاثيري روي نگاهمان مي گذارد مهم است. اينكه بعد از عبور از ماجراها نوشيدن يك فنجان چاي بي دغدغه هم برايت قشنگ ترين حال دنيا باشد. اينكه شبها آرام بخوابي و روزت را با سلام به گلدانهاي خانه شروع كني. حالم خوب است و هيچ چيز مرا از پاي در نمي آورد مگر لحظه اي كه دلتنگت مي شوم اما مي داني كه براي اين هم چاره اي هست. براي همه ي دردها چاره اي هست، كافيست چشمهايت را ببندي!
پ.ن:
-هيچ چيز مرا از پاي در نمي آورد مگر لحظه اي كه دلتنگت مي شوم... ( اين را نزار قباني گفته است. شاعر حال خوب و بد من)
- به تو فكر نمي كنم. اين روزها فقط به خودم فكر مي كنم.
- هر روز شروع يك داستان قشنگ است. يك داستان كوتاه قشنگ.
هی پروانه کوچک